باز در چهره خاموش خیال
خنده زد چشم گناه آموزت
باز من ماندم و در غربت دل
حسرت بوسه هستی سوزت
باز من ماندم و یک مشت هوس
باز من ماندم و یک مشت امید
یاد آن پرتو سوزنده عشق
که ز چشمت به دل من تابید
باز در خلوت من دست خیال
صورت شاد ترا نقش نمود
بر لبانت هوس مستی ریخت
در نگاهت عطش طوفان بود
یاد آن شب که ترا دیدم و گفت
دل من با دلت افسانه عشق
چشم من دید در آن چشم سیاه
نگهی تشنه و دیوانه عشق
سلام...
اولا:مواظب باشید
جریمه نشوید...
اینجا کنترل نامحسوس دارد...
دوما: اگر احتمالا شما عاقلید...
راه راگم کرده اید!!!
اینجا به کلاستان نمی خورد...
سوما: اذن دخول این سایت خاکی بودن است...